قنات مزدآباد

دشت جلگه ای ميمه دشتی وسيع و هموار ، با شيبی بسيار ملايم ( بطور متوسط 5 % ) است که ما بين ارتفاعات حاصل از جنشهای کوهزائی البرز مرکزی در شمال و شرق و ارتفاعات حاصل از جنشهای کوهزائی زاگرس در غرب قرار گرفته است .

اين دشت با 1965 تا 2003 متر ارتفاع از سطح دريا بلندترين دشت جلگه ای در استان اصفهان است که دارای بارندگی بسيار کم و ذخيره آبهای زير زمينی بسيار کم و فقير است . بطوريکه از 56 رشته قنات حفاری شده در اين دشت تنها در حال حاضر 23 رشته قنات آبدار است و مورد بهره برداری قرار می گيرد و مابقی تماماً براثر خشک شدن ، تخريب و نابود گرديده است .

معروفترين قنات در اين دشت قنات مزدآباد ميمه است که زمان حفاری آنرا به زمان حکومت بهمن ابن اسفنديار ( هخامنشی ) يا دوره حکومت انوشيروان ( ساسانی ) نسبت می دهند .

اين قنات از نظر ساختمانی و سبک حفاری به سبک قنوات دوره ساسانی حفاری گرديده است . ( چاههای مستطيل شکل ، تونلهای دو طبقه ، بند و سد ذخيره آب ) .براساس گزارش سازمان يونسکو در سطح جهان قنوات بسيار زيادی ( حدود چند صد هزار ) وجود دارد بطوری که طول قنوات حفاری شده در سطح جهان چهار برابر نصف النهار گرينويچ است . اخيراً از طرف سازمان جهانی يونسکو در نظر است قنوات نمونه و با ارزش شناسايی و بعنوان آثار ملی جهانی مورد توجه و حمايت قرار گيرد . آقای دکتر بهنيا استاد دانشگاه شهيد چمران اهواز در کتاب معرفی قنوات ايران که از طرف سازمان يونسکو چاپ و منتشر گرديده است قنات دو طبقه اردستان و قنات مزدآباد ميمه را در بين چند صد هزار قنات جهان بعنوان اعجاب انگيزترين قنوات در سطح جهان معرفی کرده است .

آقای دکتر بهمن بهنيا عقيده دارند ويژگيهای اين قنات ( دو طبقه بودن ، چاههای مستطيل شکل و سد و بند ذخيره آب زير زمينی آن ) باعث گرديده که اين قنات منحصر بفرد در سطح جهان مطرح کند . آقای بهنيا در کتاب خود بهترين راه و شيوه برای جلوگيری از به هدر رفتن آب قنات در فصل زمستان را ايجاد بند و سد در درون قنوات پيشنهاد می کند و نمونه بارز و مؤثر در اين شيوه را قنات مزدآباد و قنات وزوان معرفی می کند .

وی عقيده دارد بخاطر نقشی که قنوات در آبياری زمينهای مزروعی و تأمين آب آشاميدنی در گذشته و حال دارند . آنچنان دارای اهميت و ارزش بوده و هستند که فن قنات سازی از ايران به تقريباً  کشورهای جهان گسترش پيدا کرده است .

محققين و نويسندگان وجود قنات را در بيش از 34 کشور جهان تأييد کرده اند . در ايران حدود 18400 قنات داير موجود است که از بين اين قنوات قنات دو طبقه « مزدآباد ميمه » و « مون اردستان » مشخصاتی استثنايی دارند . آقای دکتر بهنيا در کتاب خود آورده است :

تا آنجائيکه نگارنده ، قنوات معروف ايران و بعضی از کشورهای جهان را مشاهده و بررسی نموده است نظير قنوات دو طبقه « مزدآباد ميمه » و « مون اردستان » ، قنات بزرگ « ابوزيد آباد کاشان » و قنات بزرگ « وزوان » در هيچيک از کشورها يافت نمی شود و در متون تحقيقی نيز وجود قنواتی نظير اين قنوات گزارش نشده است   .     

                         

فرهنگ عاميانه و رسوم سنتی ( قسمت سوم ) :

در فرهنگ عامه اين مردم با نوعی جامعه شناسی تعاون روبرو می شويم . مشارکت و همکاری در همه امور زندگی در نان پختن ، خانه سازی ، در عروسی ، شير دوشی ، ختنه سوران ، پاکيزه گی کوی و برزن ، درو کردن ، خرمن کوبی ، و به هنگام فوت و مراسم عزاداری ديده می شود .

اين عمل حاکی از اين همبستگی و هماهنگی کامل و نحوه جهان بينی مردم عادی بود . يکی از عرفهای محلی مردم کمک و همکاری در امر نان پختن و خرمن کوبی بود .  بدون اين کمک امکان پختن نان و خرد کردن خرمنهای گندم وجود نداشت اين کار به اين ترتيب عملی می شد که اگر پنج من ( 30 کيلو ) خمير را نان می کردند دو نفر برای پختن نان به همسايه کمک می کردند و اين امر بين آنها چيزی عادی و عمومی بود يا در خرمن کوبی دوستان و فاميلان بهم به طور نوبتی کمک می کردند .

در خانه سازی در اين محل قبلاً رسمی قديمی بنام « تير بندی » وجود داشت به اين ترتيب که روزی که می خواستند تيرهای سقف خانه را روی پی ها قرار دهند تمام همسايه ها با يک سينی که در آن منقل ذغال و کاسه اسفند و هر کس به اندازه وسعش يک جعبه گز ، يک کيلو نبات ، وغيره و برای استاد بنا هم بعضی مواقع يک قواره پارچه پيراهنی و يا يک پيراهن را به عنوان کادو می آوردند در آنروز قبل از شروع کار گوسفندی را به بالای پی می بردند و همانجا قربانی می کردند و خون قربانی را روی پی ساختمان می ريختند در آنروز دود اسفندهای آورده شده توسط زنهای همسايه و فاميل ها فضای منطقه را خوشبو و عطرآگين می کرد بچه ها برای گرفتن سهم خود در اطراف ساختمان پرسه می زدند و اگر تعداد جعبه گزها و يا مقدار نبات ها زياد بود بعد از اينکه در آنروز کار به پايان می رسيد بين استاد و کارگران تقسيم می شد و هر يک نيز سهم گوشت قربانی خود را که به اندازه فقط يک ديزی آبگوشت بود ولی خوشمزه گی آن اندازه ای نداشت با خود به خانه می بردند و يا مراسمی بنام « گل بام کنی » به اين ترتيب که وقتی تيربندی سقف تمام می شد ، صاحب خانه دوستان و آشنايان را خبر می کرد و صبح آن روز که قرار بود پشت بام خانه را درست کنند حدود بيست نفر با بيل به کمک می آمدند  بعد از صرف صبحانه چهار پنج نفر که به فوت و فن کار آشناتر بودند بالای بام می رفتند و چند نفر ديگر از پايين دستکهای چوبی را برايشان بالا می انداختند تا روی تيرها بچينند . در گوشه ی ديگر حياط چند نفر ديگر گل درست می کردند چند نفر هم با کمک همديگر با وسيله ای بنام ذمبه سنگ و گل را می آوردند چند نفر هم با گاله ( ظرفی مخصوص حمل بار مثل خاک ، کود و .   که روی الاغ قرار می گرفت ) خاک خشک را از دشتهای اطراف و نزديک برای درست کردن گل می آوردند . تمام اين کارها بصورت دسته جمعی با چنان شوق و ذوقی انجام می شد که نمی شد صاحبخانه را در ميان اين جمع تشخيص داد . انگار همه صاحبخانه هستند . تازه وقتی هم خانه آماده می شد آن وقت از هر طرف برای صاحب خانه چشم روشنی می بردند .

در مراسم ازدواج نيز رسم ( بجار ) مرسوم بود . به اين نحو که پس از اينکه داماد تصميم به برگزاری مراسم عروسی می نمود چندتن از دوستان و رفقا خبر عروسی را به اقوام و خويشاوندان و رفقا اطلاع می دادند . مدعوين برای روز عروسی خود را آماده می کردند در روز عروسی هريک بنا بر استطاعت مالی هديه ای از قبيل پول ، گوسفند ، گندم و روغن و ساير ملزومات عروسی را پيش کش داماد می کردند . داماد با کمک دوستان هدايايی را که بجار کرده بودند را جمع کرده و با اين وسايل مراسم عروسی را برگزار می کرد ( در حقيقت عروسی با همکاری اقوام و خويشان و رفقا سرو سامان می گرفت ) .

در مراسم فوت و عزاداری نيز امر تعاون در تهيه مايحتاج و مخارج پذيرايی ، مراسم هفت و چهل و سال ديده می شد . اگر در خانواده ای شخصی فوت می کرد همسايه ها تا روز هفت از خانواده عزادار پذيرايی می کردند و هريک از آنها به ترتيب برای خانواده عزادار صبحانه ، نهار و شام آماده و برای آنها می بردند . آش ، سوپ و شوربا در طول روز به آنها می دادند اما اکنون قضيه کاملاً برعکس شده خانواده عزادار با تمام غم و غصه ای که دارند بايد از مهمانان هم پذيرايی کنند .

در کل در باورها و انديشه ها و مراسم و رفتار و کردار عامه مردم در قديم در انجام امور خير ، احترام به مردم ، توجه به نظافت و پاکيزگی ، قدر دانستن نعمتهای خداوند ، حرمت نان و نمک ، ارج نهادن به هر نوع کمک و همکاری و خلاصه توجه به نکات خوب و مثبت زندگی مورد تشويق قرار می گرفت . در رابطه با عقايد و رسوم مردم منطقه ميمه در زمينه های مذهبی ، اعتقادی ، آداب و رسوم نذورات ، آداب و رسوم مراسم عروسی ، آداب و رسوم مرگ و عزا ، آداب و رسوم طب عوام ، آدابو رسوم فالها و دعاها ، افسانه ها ، اشعار ، ترانه ها و غيره مطالب زيادی وجود دارد که نسل به نسل از گذشتگان به ما رسيده است که در حد امکان و برای آشنايی عزيزان بازگو خواهد شد .

فرهنگ عاميانه و رسوم سنتی ( قسمت دوم ) :

قبلاً در اين محل عقيده داشتند که آسمان فايده دهنده و زمين فايده گيرنده است و آسمان را چون مرد و زمين را همچو زن می دانستند و کليه موجودات از قبيل گياه و حيوان را فرزندان اين دو می دانستند . اين نکته را می توان در مورد مرده ها و شستشوی آنها در ساليان بسيار دور کاملاً مشاهده کرد در گذشته مرده ها را توی منازل می شستند و زنها را حتماً در محلی سرپوشيده و يا زير چادر نماز می شستند چون عقيده داشتند که آسمان نامحرم است و نبايد بدن زن را ببيند و بعدها وقتی که مردها را نيز در آب قنات شستشو می دادند در کنار جوی آب چادر و خيمه می زدند . در مورد گياهان و حيوانات که فرزندان آسمان و زمين بودند همانگونه که کودک خود را از ارتکاب به کارهای بد باز می داشتند همان عمل را در مورد موجودات زنده هم به کار می بردند .

مثلاً اگر مرغی تخم نمی گذاشت صاحبش او را در کيسه ای انداخته و تظاهر می کرد که در کيسه گندم است و به آسياب می برد تا آردش کند يا او را به منطقه ازان می برد و در اين محل سنگ بزرگی وجود داشت مرغ را زير سنگ می کرد و او را تهديد به له کردن می کرد ناگهان شخص دومی می آمد و ميانجيگری می کرد که او را ببخشد و قول می داد که به زودی تخم می گذارد و عقيده داشتند که مرغ می ترسد و در آينده تخم خواهد گذاشت . در اواخر هم شايد شنيده باشيد که اگر مرغی تخم خود را می خورد نوکش را داغ می کردند تا ديگر اين عمل از او سر نزند . يا اگر درختی بار نمی داد دو نفر با بيل و کلنگ به طرف درخت می رفتند و يکی تشر می زد و مرتب تهديد می کرد که اين درخت بی فايده است و بايستی کنده شود و سوزانده و ذغال گردد و بعد از مقداری داد و قال زدن به پای درخت رفته و شروع به کندن می کردند در اين موقع شخص ديگری ضامن می شد جلو می آمد و دست آنها را نگه می داشت و می گفت اين دفعه ببخشيد و اگر سال ديگر ميوه نداد او را از بين ببريد و عقيده داشتند که با اين کار درخت ترسيده و سال بعد بار می دهد .

در خصوص رسم و رسومات عاميانه يک رسم و سنت زيبايی از مرحوم حاج قيصر خان گرانمايه نقل شده که در شب عروسی مقداری نان و پنير به کمر عروس می بستند و آنرا روانه خانه شوهر می کردند عقيده داشتند که نان و پنير خير و برکت زندگی است که زن به خانه شوهر می برد البته نان با خير و برکت ترين محصولات نباتی و پنير تغذيه کننده ترين محصول حيوانی و اينها به جای خود صحيح ولی واقعيت در اين بود که داماد ناگزير با شکم گرسنه بايستی به حجله برود و بعد که مسلماً گرسنه می شد غذايی حاضری بايستی دم دست در اختيارش باشد تا صبح گرسنگی نخورد .

شايد گفته شود مگر مادر داماد نمی توانسته که اين حاجت را هم پيش بينی کند و غذای مناسبی در گوشه خانه بگذارد تا پسرش گرسنگی نخورد البته اين کار مشکلی نبوده ولی عقيده مردم بر اين بوده که مرد بعد از آن که زن به خانه آورد بايد حوايج خانگی خود را به وسيله زنش رفع کند و اولين حاجت مرد در خانه غذا خوردن و اين هم اولين دفعه بود که اين حاجت پيش آمده بود .

لذا بايستی از زنش غذا بخواهد اين خانم هم تازه از راه رسيده بود و از سوراخ و سمبه خانه خبری نداشت ، پس بهتر بود که اين اولين غذای داماد را از خانه خود همراه داشته باشد تا در ضمن تشکری هم از طرف عروس نسبت به داماد به عمل آمده باشد .

در اينجا سئوال مطرح است چرا نان و پنير ؟ مگر غذای بهتری قحط بود  در واقع در اينجا می خواستند به داماد بفهمانند که مرد عزيز متوجه باش اگر از طرف زن کمکی هم به شوهر بشود جز نان و پنير چيز ديگری نيست پس تو خود بايد فکر زندگی خود باشی . در مراسم عروسی از اين گونه اسرار و رموز فراوان بود البته هنوز هم در شب اول عروسی رسوماتی وجود دارد که قبلاً بيان شده است .

در رسم و رسومات وقتی مردم دستشان از همه جا کوتاه می شد به غيب و جادو متوسل می شدند نمونه آن در باب مقابله با جانوران موذی و مصون ماندن از خطر عقرب و مار در سال يک مرتبه آنهم در ماه فروردين روز اول سال عمل دعای عقرب بندان را انجام می دادند و آن را خانه کوبی می گفتند در چنين روزی از تمام خانه ها صدای موسيقی مخصوصی به گوش می رسيد به اين ترتيب که دو تکه سنگ را مرتب با آهنگ مخصوص به هم می زدند و اين اشعار را می خواندند :

بستم بستم نيش مار و دم عقرب          يا الله يا الله

يا می خواندند :

بستم بستم زبونش               تا مغز استخونش

سفيدی دندونش                 سياهی چشمونش

 

و عقيده داشتند که آنها با شنيدن اين صداها تا سال ديگر جرأت بيرون آمدن ندارند يا در اطراف خانه نمک می ريختند عده ای علاوه بر نمک ظرف آبی بالای سر خود می گذاشتند و می خوابيدند زيرا معتقد بودند که موجودات موذی از اين دو ماده مقدس می ترسند و جرأت بيرون آمدن از سوراخها را ندارند يا به قول معروف آنها را با اين مواد طلسم می کردند .

در مورد ماه و خورشيد گرفتگی عقيده داشتند که ديو و اژدها که دشمنان مهر و ماهند گلوی خورشيد و ماه را می گيرند تا آنان را خفه کنند در اينجا به عنوان يک وظيفه به کمک آنها می رفتند و با برآوردن صدای طبل و کوبيدن بر ظروف مسی باعث راندن ديو و اژدها می شدند و ماه و خورشيد را نجات می دادند .

 وقتی روز کوتاه بود و کشاورز کارهايش ناتمام می ماند به فکر فريب دادن خورشيد می افتادند و معتقد بودند خورشيد از داشتن دختر بيزار است در چنين زمانی به خورشيد اشاره کرده می گفتند زنت برايت دختر زاييده و خورشيد با شنيدن اين خبر ناراحت شده و ديرتر به خانه می رود و بالعکس وقتی که خستگی کار رمق را از او می برد کوفته و مانده به خورشيد می گفت زنت برايت پسری کاکل زری زاييده و خورشيد با اين مژده خوشحال و زودتر به خانه اش می رود و روز تمام می شود .      ادامه دارد . . . .

فرهنگ عاميانه و رسوم سنتی : ( قسمت اول )

فرهنگ عامه مجموعه تجربيات و تفکرات يک اجتماع در طی قرون و اعصار است و همين تجربيات و آداب و سنتهای موسوم به يک جامعه است که به آن جامعه شخصيت و هويت می بخشد . در اين منطقه زندگی اوليه مبتنی بر کشاورزی و دامداری بنا شده است . لذا زمين ، آب و دام در زندگی مردم اهميت فراوانی داشته است به طوری که حتی مراسم جشنهای بهاری و پاييزی به هنگام کاشت و برداشت محصول برپا می شده است . يا به خاطر رواج کشاورزی آب مورد پرستش مردم بوده . اهميت آب به قدری بوده که آلوده کردن و يا هدر دادن آن را گناهی بزرگ می پنداشتند . در بررسی عقايد گذشتگان در اين محل به نکاتی بر می خوريم که از حرمت نهادی آنها به دام حکايت دارد زيباترين گوسفندان را عروس می خواندند و بر گردنش منگوله می بستند يا بُز نر ( نخراز ) جلودار گله را با انواع رنگ آذين می کردند اين بز يا اين پازن حتی وقتی به هفت سالگی می رسيد به نام پيره بز در گله می ماند نه ذبح می شد و نه به فروش می رسيد و آنرا مايه برکت گله می دانستند . در نقش و نگارهای عاميانه نيز پيوستگی نقشها در ارتباط با مسائل حيات قابل بحث و گفتگوست در اين محل به لحاظ موقعيت اقليمی ، گله های بز نگهداری می شد و اهميت و ارزش اين حيوان قانع و بردبار که وسيله ای برای امرار معاش مردم بوده است باعث شده که نقش او را در گليمهای دستباف ببينيم . در ديگر زمينه های فرهنگ عامه از جمله آداب و رسوم ، معاشرتها و وصلتها تأثير فرهنگ مادی بر بخش معنوی فرهنگ تأثير فراوانی دارد يکی از ويژگيهای فرهنگ عامه اين است که سادگی به حدی است که گاه به خشونت می انجامد در يک ترانه که زنهای دامدار در قديم هنگام مشگ زدن زمزمه می کردند سادگی و خشونت را همراه و توأم می بينيم در ترانه با ظرافت زائد الوصفی ظلم و ستم خوانين به چوپانان کاملاً نمايان است :

مشگی مشگی مشگوله                 بند مشگم قيطونه

دوغش مال چوپونه                    کره اش مال ديونه

رنجش به ما می مونه

مشگی مشگی مشگوله                بند خيگم رنگينه

کره ی خيگم سنگينه                 کره اش مال اربابه

رنجش به ما می مونه

هو هو مشگ من                     هم روغن و کشگ من

مشگ زده نمی شه                  دلم کلافه می شه

مشگم به بار کردم                  انگارِ يار کردم

مشگم زدم به آفتاب                آب از زيرش راه افتاد

مشگی زدم به زحمت               برده و خورده رحمت

 

يا در اين چند بيت ترانه که از چوپانان قديمی نقل شده ، مظاهر زندگی آنها در رابطه با دامداری نمايانده شده است .

سر کوه بلند ميش و گله چرونوم                 پنير و ماست خورم گله چرونوم

گَلَم آب خورد و تاب خوردُ ولو شد            بز گازار نمی دونم چطور شد

بز گازار صدای زنگت می يايه                  زن ارباب چرا جنگد می آيه

زن ارباب که ميده نون قيماق                   گلش را می بروم در سمت ايلاق

زن ارباب که ميده نون کالجوش               گلش را می بروم پايتخت داريوش

زن ارباب که ميده نون پنير                      گلش را می کَنَم فدای امير

زن ارباب که ميده نون سر شير                 گلش را می زنُم با ضرب شمشير

زن ارباب که ميده نون شيره                    گلش را می کُشُم با سرکه شيره

 

در زمينه کشاورزی نيز ترانه هايی از نحوه معيشت ديده می شود . مثلاً

زمين نرم را ماله کُنُم مو                    ز درد عاشقی ناله کُنُم مو

به مو ميگن که ترک يار خود کن         چطور ترک گل لاله کُنُم مو

 

و يا در زمينه دامداری و کشاورزی ضرب المثل هايی نيز ساخته شده . مانند :

آدم برهنه از آب نمی ترسد ، مانند آب می آيد مانند آب می ماند ، اگر آب می خوری از سرچشمه بخور ، آب به جوب خشکيده ما هم نمی رسد ، کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد ، بز گر از سرچشمه آب می خورد ، گاوش دو قلو زاييده ، می خواد گاو به بوم کنه ، خرِ ما از کره گی دم نداشت ، زورش به خر نمی رسه پالون خر را پاره می کنه ، يک بز دو بز نمی شه ، يک بز گر تمام گله را گر می کنه .

 

بعضی از ترانه های مردم فديم هم نشان دهنده رنج و زحمت برای بزرگ کردن فرزند است :

لالايی ات می کنم با دست پيری                    که دست مادر پيرت بگيری

لالايی ات می کنم خوابت نمی ياد                  بزرگت می کنم يادت نمی ياد

 

و ترانه ای که نشان دهنده ظلم و ستم هايی است که در زمان حکومت قاجار به مردم می شده است :

شاه کج کلاه                      رفته کربلا

نون شده گرون                   يه من يه قرون

شاه کج کلاه                     رفته کربلا

محشر شده پا                    گشته پر بلا

ما شديم اسير                   از دست وزير

از دست وزير

ادامه دارد . . .

شکوه

هرگز نزدیم زخم بر پای کسی هرگز نفشرده ایم ما نای کسی

                                       هرگز نگرفته ایم ما راه کسی یا تنگ نکرده ایم ما جای کسی


اما دگران بر دل ما سنگ زدند با زخمه‌ی تزویربر آن چنگ زدند

                                        با ساده دلان هزار نیرنگ زدند برصفحه‌ی یکرنگی ما رنگ زدند


ما نیش‌کسی به‌نیش جبران‌نکنیم تا هست امید، ‌ترک‌احسان نکنیم

                                       ما لیک قبول ‌باطل ‌آسان ‌نکنیم تا‌هست‌توان ‌پشت ‌به‌میدان ‌نکنیم


هر‌چند‌جهان‌عرصه‌ی نومیدی‌نیست اما به حیات ‌دایم‌ امیدی ‌نیست

                                       در مرگ‌ومعاد شک‌وتردیدی‌نیست گر حکم شود‌ امید تمدیدی نیست


اینجا که شده کعبه‌ی آمال شما مبنای وجود و بود و اعمال شما

                                      ما ترک نمودیم همه مال شما بستیم کلید آن پر شال شما


در یاب یکی دو روز با‌هم بودن فرقی نکند زیاد یا کم بودن

                                        عشق‌است‌به‌زخم‌دوست‌مرهم بودن مصداق تمام و ناب آدم بودن


صد ‌شکر ‌که‌روزی ده ما الله ‌است از ‌سر ‌درون‌ همگان اگاه است

                                       آن‌کس‌که‌به‌راه خلق‌سنگ ‌راه‌است بدبخت‌و‌ذلیل ‌وبی ‌کس‌وگمراه‌است

 

شعر ارسالی از آقای حسن متقی

شعرای منطقه ميمه :

هوالظاهر

دمی من می شوم راضی که دست آرم رضا تو

                                     زمانی می شوم منعم که چنگ آرم عطای تو

دوای درد اين دل را بجز مرگم نمی يابم

                                    اگر مرگی رسد برتن کنم جان را فدای تو

حديث شيشه و سنگ است ، حديث من و عشقت

                                    اگر سنگی به دل کوبی ، شود خُرد از برای تو

اگر از چشمه جودت ، به کامم جرعه افشانی

                                    همه تن چشمه می گردم ، روان گردم به پای تو

چنان خوارم ، چنان مفلس زنيش تيغ بدگويان

                                   ولی دانم به خود واجب ، که سر آرم وفای تو

تو عهدم بشکنی شاهی ، حکومت برجهان داری

                                   اگر من بشکنم عهدت ، کجا دارد گدای تو

رناوکهای مژگانت ، خلايق گر سپر دارند

                                  من اين سينه سپر دارم ، که جان گردد فدای تو

برو ای زاهد عابد ، مکن منعم زدلداری

                                  همين دارم که تو داری ، وهم دارم خدای تو

دو تا شد پشت فرهاد از تملقهای دنيايی

                                  اگر گيری مرا دستی بگيرم من قبای تو

                             سراينده فرهاد  راعی

شعرای منطقه ميمه :

مولود کعبه

علی که نيست در عالم قرين و همتايش

                                فروغ عشق خدا می رسد زسيمايش

زمينيان نتوانند وصف او کردن

                                کروبيان همه غرقند در تماشايش

به علم می نتوان ذات پاک او فهميد

                                 زمام عقل فرو مانده در سجايايش

کجا فضيلت او را توان شماره نمود

                                که بشمرد به عدد رتبه های والايش

خلاف نيست اگر کائنات را امشب

                                نهد برای تبرک خدای در پايش

علی چه کرد که شد لافتی مبارک او؟

                               چه کرد او که جهان واله گشت و شيدايش

که بود او که محمد(ص) فراز دستش برد؟

                               سرود نغمه «مَن کنتُ» خواند مولايش

بهای ضربت خندق عبادت ثقلين

                              چه ضربتی که جهان مانده در معمايش

مناديان عدالت ، کجاست عادل محض

                               کجاست آنکه عدالت رهين امضايش

علی به کعبه حق پا نهاد و پيدا شد

                              هزار نکته پنهان بود به پيدايش

علی فضيلت مطلق علی امام همام

                               هم او که نام خدا نام با مسمّايش

بهشتی آنکه بجان اعتراف بنمايد

                               بقدر قطره نداند مقام والايش

                  سراينده عبدالرضا  شيبانی ( متخلص به بهشتی )

شعرای منطقه ميمه

شبی در خواب ديدم شاعران را

                             خداوندان نظم جاودان را

رهی با انوری سيمين و صحبا

                             عميدی شهريار مجلس آرا

ملک با عشقی و پروين وعارف

                            هدايت بود وسرمد از معارف

به قاضی دره بزم آراستندی

                            مرا نيز اندر آنجا خواستندی

پس از لختی که جمعاً آرميدند

                           به صدر خود ملک را برگزيدند

رهی در جلسه آغاز سخن کرد

                          چو قاضی پرسشی از حال من کرد

ملک گفتا به من ای لای بيدی

                          دبيرستان و دانشگاه ديدی ؟

به عهد کودکی رفتی دبستان ؟

                          رساندی دوره شش را به پايان ؟

به پاسخ گفتمش مکتب نديدم

                           گلی از گلشن دانش نچيدم

فساد وهرج ومرج استاد من بود

                           طبيعت مرشد ارشاد من بود

پس از قتل پدر جنگ جهانی

                           پديد آمد بدانگونه که دانی

حشم بردند وخر افسار کردند

                           بساط البيت ما را بار کردند

زمين خانه شد فرش يتيمان

                           نشسته مادری تنها و گريان

چو مرغی جوجگان را زير پر کرد

                           سپس با کودکان عزم سفر کرد

مرا مادر به شوهر خاله ام داد

                           نه بهر کار در مکتب فرستاد

در آن مکتب نبودم همکلاسی

                          بجز خاکم نبود فرش و پلاسی

بدی ميرزا رضا نام معلم

                          همه تعليم من کام معلم

روانش شاد ويادش جاودان باد

                            بحق خلد برينش آشيان باد

ملک گفتا شنيدم شعر گويی!

                           چرا راهی به غير از اين نپويی

بگفتم با ادب اندر جوابش

                           که بنشيند فرو خشم و عتابش

که من بر وصف حال خويش گاهی

                          در اين دفتر نويسم حرف واهی

ببخشيد از سخن پرتاب کردم

                          اگر ديدی کتابی چاپ کردم

بفرما تا دهندم گوشمالی

                          رها گردم از اين آشفته حالی

زگفتار ملک عشقی برآشفت

                         چو شيران غرشی کرد وبدو گفت

که ای استاد بی همتای دوران

                         نديده منتقم هرگز دبستان

نه بنوشته خطی با خامه ی نی

                         ز فروردين به مکتب رفته تادی

پس از عشقی زجابرخاست پروين

                         بگفتا بايدش نبود نخستين

بحق گوينده ای نقّاد باشد

                          بفرماييد تا استاد باشد

رهی گفتا که شعر نو سُرايی ؟

                          به روز نو نمايی نو سرايی ؟

به او گفتم که شعر نو سخن نيست

                          به بازار ادب آنرا ثمن نيست

ادب را واقعاً معدوم کردند

                          چو نام شعر نو مرسوم کردند

پس از آن بحث وجنجال وهياهو

                          مرا بگذاشتندی در ترازو

چو طبع شاعری در من نديدند

                           دو بيتی را برايم برگزيدند

ملک گفتا که اين راهی است آسان

                           به يکدم می بری آنرا به پايان

زگفتار ملک دلشاد گشتم

                           به قول بچه ها استاد گشتم

            سراينده مرحوم حسين کريمی ( منتقم ) لای بيدی

شعرای منطقه ميمه

از دست زنان زمان گوش دار

                           آدم زبهشت يافت نقصان از زن

سيمرغ به کوه قاف پنهان از زن

                           يوسف به ته چاه به زندان از زن

صد ملک سليمان شده ويران از زن

                           ضربت زدن علی عمران از زن

شد پاره جگر حسن به دوران از زن

                           کشته شدن شاه شهيدان از زن

فرهاد به خون خويش غلتان از زن

                           بر باد رود عمر جوانان از زن

در کشتی غم فتاده خرمان از زن

                           شد حمزه شهيد جور سفيان از زن

هارون به چاه ويل زندان از زن

                          شيطان شده سر گشته و حيران از زن

ويران شده کشور آلمان از زن

                         مجنون به بيابان شده عريان از زن

مقتول سياوش به جهان شد از زن

                          تحريک گروه خيل سفيان از زن

گردد همه کارها پريشان از زن

                          خون دل واحوال پريشان از زن

غم خانه دل ، چاک گريبان از زن

                          تاکور شود چشم حريفان از زن

يوسف زعقب چاک گريبان از زن

                           قانون ورژيم ومملکتها از زن

القصه هزار داد و فرياد از زن

                سراينده مرحوم علی مسافری

شعرای منطقه ميمه :

قيصر

ساقی بريز باده خوشرنگ عنبری

                              مطرب بزن تو چنگ که غم راز دلبری

رقاص خرُوش تو بکن رقص دلفريب

                              اکنون که سر خوشم بنمايم سخنوری

دنيا وفا نکرد به شاهان تاج دار

                             اين پنج روز عمر نيرزد که غم خوری

نوشيروان بمرد ولی عدل او هنوز

                             باقيست در جهان و کند دادگستری

جمشيد جم که از همه عالم گرفت تاج

                              ديدی که مرد ونيست از او تاج افسری

ضحاک کينه جو چه شد وظلم اوچه شد

                             کو کيقباد وخسرو کو طوس نوذری

چنگيز درکجا شد وتيمور گورکان

                             نادر کجاست تاکه زند کوس نادری

کو اردشير وبهمن وبهرام ويزدگرد

                            کو پهلوی که از همه شاهان مهتری

اندر دل تراب در آغوش يکديگر

                            پنهان شدند ونيست دگر هيچ پيکری

خوش آنکه تخم نيک بکارد در اين جهان

                             نامش هزار سال بماند به داوری

دنيا سرای کهنه وما کاروان او

                             آئيم ومی رويم يکی پس از ديگری

قيصر تونيز شيوه نوشيروان بگير

                             تاعدل تو دراين زمانه کند دادگستری

قيصربود نام وگرانمايه است لقب

                             تصديق می کنم که در اين بخش قيصری

گر روميان زقيصر خود فخر می کنند

                             در عصر خود زقيصر رومی نه کمتری

دارای عقل وعلمی ودارای حسن خلق

                             دارای اصل وشأن و زنيکان تو برتری

دارم نصيحتی شنو وگوش کن زمهر

                            والله من خطا نروم کن تو ياوری

با دوستان وفا کن وبا دشمنان بساز

                           خويشان خود بدار که باشند ياوری

بر زيردست ونوع ضعيفان نظر فکن

                           معلوم کن که توهم نوع پروری

دست فقير گير وبده نان به مستمند

                             تا آنکه حق بده به توبدهد صد برابری

نبود مجال وقت از اين بيش قيصرا

                            تا آنکه بهر تو بدهم شعر بهتری

باور نما که رشته شعرم فزون بود

                           دل خوش نيم که شعر بگويم چو انوری

نی از طمع زوصف تو اشعار گفته ام

                           بی بهر آن زمعنی شعرم ضرر بری

گر نيستم مصدع اوقات صبح شام

                           همواره در برابر چشمم چه مظهری

پيوسته ومدام زخلاق ذوالمنين

                           باشد اميد من که زدريا گهر بری

وردم ثنا ومدح تو ازجان ودل ولی

                          گه از گذر دوستی بنما ياد صابری

             سراينده مرحوم عزيزالله خان صابری

شعرای منطقه ميمه

  مادر ای آئينه تقوا زهجرت بی قرارم

                             گشته ام افسرده حال و تاب مهجوری ندارم

بی ثمر طی شد جوانی و خزان شد نوبهارم

                                 آرزو دارم بيايی و بجويی حال زارم

                   همچو ايام گذشته سر به دامانت گزارم

 

من نمی دانم چرا يکباره از مهرت گسستم

                                   دل براين دنيای پرآشوب بس ديوانه بستم

هست اميدم که در پيری بگيری باز دستم

                                    من اگر هستم دراين دنيا به اميد تو هستم

                  کی شود بينم تو را وانگه به پايت جان سپارم

 

هر زمان در گوشم آهنگ صدای توست مادر

                                   آن نوای روح بخش لای لای توست مادر

جسم وجان وهستيم اندر بقای توست مادر

                                   اين همه از نيت پاک دعای توست مادر

                  هرچه گويم از تو گويم هرچه دارم از تو دارم

 

من پشيمانم که عمری زآستانت دور گشتم

                                 نوجوان بودم نفهميدم به خود مغرور گشتم

واقف از حالم نه ای کافسرده ورنجور گشتم

                                  همچو يعقوب از فراغت ناتوان و کور گشتم

                  ای فروغ ديدگان بی فروغ اشکبارم

 

خوب می دانم که اندر زندگی خيری نديدی

                                   ترک لذتها نمودی و عبادت برگزيدی

روز وشب بهر معيشت وه چه زحمتها کشيدی

                                    رنجها بسيار ديدی تاکه ما را پروريدی

                تا ابد شرمنده ام مادر به راهت خاکسارم

 

آرزو دارم هميشه يار و غمخوار تو باشم

                                     در دل شبهای تنهايی پرستار تو باشم

چون چراغ روشنی بخش شب تار تو باشم

                                     درگه درماندگی يار و مددکار تو باشم

               شوق ديدار تو هر دم می کشد سوی ديارم

 

کنج مسجد جای تو هر روز وشب اندر نمازی

                                     با خدای خويشتن در خلوت و راز و نيازی

در حقيقت در طريقت باصفا و پاکبازی

                                    روز رستاخيز در نزد محمد سرفرازی

               کن شفاعت بهر من کز درگهش اميدوارم

 

حال کز جورفلک رنجورو پيرو ناتوانی

                                 از غم ايام از کف داده ای حسن و جوانی

واژگون ای چرخ گردون اف براين دنيای فانی

                                کور باشم من نبينم که اينچنين آزرده حالی

                از غمت سر در گريبانم چو لاله داغدارم

 

غم مخور از جور اين دنيای بدفرجام مادر

                                 رستگاری تو به روز حشر در نزد حی داور

باده وحدت بنوشی از کف ساقی کوثر

                               برکشان برخيز و از بام بهشت عدن بگذر

         من کجا رو آورم چون رو سياه و شرمسارم

 

سر هستی در مقام کبريای توست مادر

                                عرش اگر لرزد زآه وناله های توست مادر

هرگلی آئينه صدق و صفای توست مادر

                                 چون بهشت جاودانی زير پای توست مادر

           اين کلام از گفته مولا علی باشد شعارم

 

سرسرای قصر فردوس برين جای تو باشد

                                    پيشگاه سيد سجاده مأوای تو باشد

حوری و غلبان زجان فرمانبر رای تو باشد

                                   توتيای چشم جان خاک کف پای توباشد

         هرکجا هستی تو مادر بنده ام خدمت گزارم

سراينده مرحوم   جان  شهيدی

شعرای منطقه ميمه

             

شد شصت و پنج موی سرو ريش سفيد شد

                                   رخسار ارغوانی من شد چو شنبليد

نه صامعه به جاست نه معلوم لامسه

                                 عقل و شعور از سر من گشته ناپديد

دندان هم چو دُر همه پوسيده در دهان

                                  چشمان دور بينم درمانده شد ز ديد

ياد آيدم زروز جوانی که بُد مرا    

                              موئی چو قير،روی درخشنده همچو شيد

گاهی به پشت اسب گهی کوه گه به دشت

                               بی صيد وحش و طير کسی مر مرا نديد

هر گه پری رخی به جمالم نظر فکند

                               پای بند عشق من شد در در برش طپيد

دلهای مهوشان همه در دام من اسير

                               منظور گل رخان همه فعال ما يريد

هرگه که ميل بوسه نمودم به دلبری

                               لب را چو غنچه کردی اندر برم خزيد

برجای اسب گشته عصايم همی بدست

                                برجای صيد غصه اندوه شده مزيد

بعضی مرا خطاب نمايند ، پير گبر

                                برخی مرا شبيه نمايند با يزيد

يارب چه نعمتی است جوانی که می دهی

                                ذلت دهی پيری بی گفت و بی شنيد

افسوس حيف عمر گرانمايه در گذشت

                                  بر زندگی خويش ندارد دگر اميد

سراينده مرحوم اسدالله گرانمايه معروف به آقا اسد

شعرای منطقه ميمه

 

بی يار سرم را سر گلزار نباشد

                          گلزار چه خواهم اگرم يار نباشد

تا عشق بتانم بسر از شور خمار است 

                            اشگ آمدنم بر مژه دشوار نباشد

 هنگام تماشای تو بر هم نزنم چشم 

                            از آينه ترسم که گرفتار نباشد

تو گلبن بستانی ومن همچو هزارم 

                           بايد که زياد چو منت عار نباشد

با لطف تو يک غمزه به طوبی بنمائيد

                           صحت مدد علت بيمار نباشد

              سراينده مرحوم ميرزا حسن شهيدی

آسيابهای آبی در ميمه :

آسيابهای آبی اين منطقه همه تنوره ای بودند که زاييده فکر و اختراع ايرانی است . اين آسيابها از آب قنات استفاده می کردند و طرز عمل آنها بدين نحو بود که آب را در حوضی به شکل (مخروط) کله قندی وارونه به ارتفاع 4 تا 5 متر که در قسمت تيز و پايين آن مجرايی کوچک خروجی آب قرار داشت که آب قنات وارد آن می شد و چون مجرای خروجی کوچک بود آب با فشار زياد از آن خارج می شد بر سر راه آب و دهانه مجرا چرخ پره دار بزرگی تعبيه شده بود که بوسيله فشار آب که از بالا روی پره ها می ريخت به حرکت در می آمدچرخ به وسيله محوری حرکت دورانی را به چرخ ديگری که محور آن افقی بود منتقل می کرد اين چرخ چها تکه و از چوب زردآلو ساخته شده بود که در جدار خود دارای 36 زائده بود که به آنها دنده می گفتند و بوسيله اين دنده ها حرمت را به چرخ ديگری که محورش قائم بود منتقل نموده و اين چرخ را می چرخاند اين چرخ را اصطلاحاً گردنا و محور آنرا که ميله آهنی يا چوبی بود گاروم می گفتند .

گردنا نيز به نوبه خود محور سنگ روئين آسياب را به گردش در می آورد غلات در اثر وزن و لرزش کمی که داشت از ناودانی که متصل به مخزن بود کم کم در سوراخی که در سنگ روئی تعبيه شده بود ريخته و در وسط دو سنگ قرار گرفته و خرد و نرم می شد که از لبه سنگ زيرين به داخل چاله ای ريخته که آسيابان آنها را جمع و در کيسه می ريخت . آسيابهای آبی زيادی در منطقه وجود داشت از جمله :

آسياب بالا ( آربالا ) – آسياب رووه – آسياب آقايی – آسياب حاج محمد قلی – آسياب پله ( آرپله ) – آسياب وزوان – آسياب مرغ آباد – آسياب قرقره – آسياب حاج ناصر – آسياب حاج عماد .

مراسم چشم روشنی :

در قديم علاوه بر مراسم شيرينی خوران و خواستگاری مراسم ديگری تحت عنوان چشم روشنی رايج بود بستگان داماد به پدر عروس پيغام می دادند که می خواهند برای عروس خود چشم روشنی ببرند پس از موافقت پدر عروس خانواده داماد همراه با مطرب و دلاک با مجمعه هايی که در آنها قند ، کشمش ، سنجد ، روغن ، بادام ، گردو چيده شده بود با رسم و رسوم خاصی تحويل خانواده عروس می دادند اين عمل متقابل بود و بستگان عروس نيز چشم روشنی به خانواده داماد می دادند اين مراسم به خاطر کثرت فاميل و دوستان چندين روز به طول می انجاميد  وهر روز هدايای تعدادی از فاميل و دوستان به منزل داماد ارسال می گرديد البته اين مراسم بيشتر در بين افرادی که استطاعت مالی داشتند انجام می گرفت امروزه چشم روشنی شکل ديگری دارد فاميل و دوستان داماد و عروس هدايای خود را که اکثراً بصورت وجه نقد است در پاکت نهاده و دسته داماد صبح تا ظهر روز بعد از عروسی که پاتختی ناميده می شود و دسته عروس بعد از ظهر در ديدار از داماد و عروس به آنها تقديم می شود بعضی از بستگان چشم روشنی خود را به جای وجه نقد به صورت کادو مثل وسايل منزل اهدا می کنند .

مراسم دست بوسی :

در قديم داماد شب سوم عروسی به خانه پدر عروس دعوت می شد در اين مراسم اعضای خانواده داماد و تعدادی از بستگان نزديک طرفين حضور داشتند در اين مراسم بعد از صرف شام و پذيرايی يک کيسه توتون که از پارچه مخمل تهيه شده بود و يک کيسه پول گلدوزی شده به داماد اهدا می شد در اين مراسم که دست بوس ناميده می شد به دو ساقدوش داماد هر کدام يک کيسه توتون و يک دستمال دست داده می شد . اين مراسم فقط مخصوص مردان فاميل و بستگان طرفين بود و کمتر زنان شرکت داشتند در سالهای اخير اين مراسم به پاگشايی برای داماد تغيير نام داده و علاوه بر مردان زنان نيز دعوت می شوند و هدايا نيز تغيير کرده که علاوه بر لباس برای داماد و پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، يک قاليچه نيز به داماد اهدا می شود و معمولاً بعد از مراسم پاگشايی داماد از طرف خانواده داماد نيز مراسم پاگشايی عروس نيز به همين صورت برگزار می گردد .

جهاز عروس و شب عروسی :

يک روز قبل از عروسی جهاز عروس آماده و رأس ساعت معينی خانواده داماد به خانه عروس رفته و جهاز را با وضع خاصی در طبقهای مسی (سينی و مجمعه ) می چيدند و بر سر زنها قرار داده و به سمت خانه داماد به حرکت در می آمدند طبق کشها صلوات گويان در يک صف منظم که جلودارشان مشاطه با يک آيينه بود حرکت می کردند خانواده داماد به استقبال آنها می آمدند و جلو پايشان قربانی می کردند طبق کشها وارد خانه شده و دور خانه با صدای مطربان هلهله کرده و می رقصيدند بعد از اينکه چند دور گردش کردند طبقها را بر زمين گذاشته و بعد از صرف چای و شيرينی مرخص می شدند آنوقت فاميلان داماد وسايل را طوری می چيدند که جلوه اش زياد باشد و همه به آسانی همه ی آنها را مشاهده کنند .

فردا شب در منزل پدر عروس و داماد جشن مفصلی برپا می شد مردها در خانه پدر داماد و زنها در منزل پدر عروس به رقص و پايکوبی می پرداختند در مجلس مردانه پدر و برادران داماد و عروس در پايين مجلس دم در ورودی می نشستند و به ميهمانان خوشامد می گفتند داماد و چند تن از دوستان نزديکش نيز دم درب حياط از مهمانان استقبال می کردند بعد از صرف شام و چای و شيرينی و رقص و پايکوبی بستگان و دوستان داماد به صورت گروهی به سمت خانه عروس و از طرف ديگر بستگان عروس هم همراه عروس به سمت خانه داماد حرکت می کردند معمولاً مسيرها طوری انتخاب می شد که در ميانه راه دو گروه به يکديگر برخورد می کردند . دوستان داماد وقتی به همراهان عروس می رسيدند با آتش بازی (گل فشفشه و کنده) و رقص و پايکوبی داماد را بر سر دست بلند کرده و به سمت عروس می بردند در اين موقع داماد دست عروس را گرفته و در جلو و بقيه در عقب آنها اين دو جوان را تا خانه بخت همراهی می کردند معمولاً عروس وقتی به نزديک خانه داماد می رسيد متوقف می شد خانواده داماد قربانی کرده و پدر و مادر داماد هدايايی که بيشتر زمين کشاورزی و يا گوسفند و دام بود بعنوان پاانداز به عروس پيش کش می کردند تا عروس وارد خانه بخت می شد به محض وارد شدن عروس به خانه تخم مرغی را زير پای او می گذاشتند و عروس آن را می شکست اين عمل برای مبارکی و خوش يمنی منزل جديد انجام می شد (جلوگيری از زخم چشم ) سپس کم کم همراهان در آخر شب خدا حافظی کرده و می رفتند .

نوحه دامادی و پوشيدن لباس دامادی :

در قديم دلاکی که می بايست داماد را فردا به حمام ببرد شب قبل از حمام به دست و پای داماد حنا می بست و در ضمن اين کار اسپند دود کرده و هلهله می کردند و يکی از نوحه سرايان نوحه شاهزاده قاسم را با آوايی خوش و شيرين می خواند و سايرين به جای سينه زدن کف می زدند اين کار را به جهت شگون آن و يادآوری از ناکام ماندن امامزاده بوده است و داماد نيز برای اينکه وظيفه مذهبی خويش را حفظ کرده باشد .

برای پوشيدن لباس دامادی بعد از ظهر داماد را با دهل و سرنا با پای پياده به مظهر قنات آبادی می بردند دلاک نيز ساک لباس داماد را می آورد داماد را هلهله کنان به داخل آب قنات می بردند او از آب قنات وضو می گرفت و به حمام می رفت سپس رخت دامادی به تن می کرد لباسهای کهنه داماد هرچه بود از سر تا پا روئين و زيرين از آن دلاک بود هرچند که انعام هم می گرفت داماد را با عطر و گلاب خوشبو کرده و به مجلس مردانه و در پايان به خانه عروس می بردند در موقع وارد شدن به خانه دو بشقاب يکی نقل و ديگری پول خورده ( سکه ) به سر داماد می ريختند و او روی تختی که معمولاً در ايوان قرار داده و تزيين شده بود می نشاندند به داماد شاه می گفتند ( شاه داماد ) زيرا عقيده داشتند که شب زفاف کمتر از صبح پادشاهی نيست . امروزه اين مراسم کاملاً منسوخ شده است .

مراسم حنا بندان :

در قديم دو شب مانده به شب عروسی مادر داماد با تعدادی از زنهای فاميل چند بشقاب حنا را با مجمعه به خانه عروس می بردند صبح روز بعد مادر داماد واقوام ، عروس را به حمام برده و اگر عروس جزء خانواده خوانين بود حمام را قُرُق می کردند و به غير از عروس و همراهان کسی اجازه ورود به حمام را نداشت در حمام بعد از نظافت اوليه و موزدايی از بدن عروس وی را در کف حمام می نشانيدند و حناهايی که قبلاً ساخته شده بود را در کنارش قرار داده شمعی روشن کرده و در وسط ظرف حنا قرار می دادند دلاک ( مشاطه ) برای حنا بستن دست و پای عروس وارد می شد که عروس امتناع می کرد مادر داماد پيش می آمد و با تقديم هديه ای مقداری حنا بدست و پای عروس می نهاد در اين موقع عروس راضی می شد و دلاک کاملاً دست و پای عروس را حنا می بست همراهان عروس هم هرکدام اندکی حنا برداشته و به دست و پای خود می ماليدند عروس قدری حنا در کف دست خود می گذاشت و به دختران دم بخت تعارف می کرد تا بردارند و زودتر عروس شوند زنان و دختران تمام اين مدت با رقص و پايکوبی دست زده و هلهله می زدند تا مراسم تمام می شد . حنا بندان برای داماد هم به همين صورت انجام می شد با اين تفاوت که در مراسم حنا بندان داماد نوحه دامادی خوانده می شد .

لوازم عقد در قديم :

در قديم لوازمی که از طرف داماد خريداری و قبل از مجلس عقد به خانه عروس فرستاده می شد چند کله قند ، يک کيسه حنا ، يک آيينه ، مقداری لباس ، کفش و چادر برای عروس بوده است اين لوازم صبح روز عقد در چند مجمعه گذاشته و همراه مطرب توأم با رقص و پايکوبی به خانه عروس فرستاده می شد و خانواده عروس هم متقابلاً يک قواره فاستونی و مقداری پارچه کالا و دبيت و يک پيراهن برای داماد پس فرستاده می شد اين مراسم ديگر در ميمه منسوخ شده و در حال حاضر چند روز قبل از مراسم عقد داماد و عروس با چند زن از خانواده داماد و چند زن از خانواده عروس برای خريد وسايل عقد که شامل لباس ، طلاجات مانند انگشتر ، گوشواره ، گلوبند ( سرويس ) ، ساعت و وسايل آرايش و آيينه و شمعدان برای عروس و مقداری لباس يا پارچه برای خانواده عروس و همراهان به عنوان سرخريدی خريداری می شود .

از طرف عروس نيز يک حلقه نامزدی ، يک ساعت و اخيراً نيز يک گلوبند ( شمايل ) برای داماد خريداری می شود در برگشت افرادی که همراه داماد و عروس رفته بودند به خانه داماد رفته و مورد پذيرايی قرار می گيرند و وسايل خريداری شده بعد از نمايش برای آنهايی که نديده اند در خانه داماد می ماند تا صبح روز عقد چندنفر از خانواده و بستگان داماد کادو شده و همراه با يک جلد قرآن مجيد و مقداری گز و شيرينی به خانه عروس می برند .