در زمانهای قديم اگر کسی مريض بد حالی داشت و طبيب در معالجه آن به زحمت می افتاد يکی از زنهای خانواده ی مريض ، در شب چهارشنبه برای طلب شفای مريض به صورت ناشناس و در حالی که خود را کاملاً با چادر و يا پارچه ای از ديد ديگران پنهان می کرد و با يک چوب دست برای دفاع از خود در مقابل مزاحم ها و آنهايی که قصد شناختن او را داشتند به خانه همسايه ها می رفت و در تاريکی شب در گوشه ای می نشست و با زدن قاشق به کاسه ای که در دست داشت همسايه و صاحب خانه را می طلبيد صاحب خانه با شنيدن صدای ضربه قاشق به درب خانه می آمد و بدون اينکه حرفی بزند و يا قصد شناختن او را داشته باشد فوراً کاسه را می گرفت و مقداری سوغاتی که بيشتر به صورت خوراکی بود و برای مريض بد نبود مثل قند ، نبات و غيره را در کاسه او می ريخت و به او می داد . قاشق زن پس از رفتن به خانه تعدادی از همسايه ها اميدوار می شد که خداوند مريض او را شفا خواهد داد . در بعضی از روستاهای منطقه ميمه رسم براين بود که اگر قاشق زن به در خانه می آمد مقداری از لوازم پختن آش از قبيل نخود ، لوبيا ، آرد و سبزی جات ( بنشن )را به قاشق زن می دادند و او فردا با چيزهای اهدايی همسايگان آش می پخت و آنرا برای شفا به مريض می خوراند که اين آش را آش زين العابدين يا آش ابودردا می گفتند در عقيده مردم قاشق زن از هر طايفه و هر کسی که بود بايستی مورد احترام قرار گيرد و حتماً سوغاتی به او داده شود امروز از قاشق زن فقط خاطره و داستانی بيش باقی نمانده است . ( حَتَ ابی يکّی اينچيا قبول نِدِره )